
تکالیفى که براى فقهاى اسلام است بر دیگران نیست. فقهاى اسلام براى مقام فقاهتى که دارند باید بسیارى از مباحات را ترک کنند و از آن اعراض نمایند. فقهاى اسلام باید در موردى که براى دیگران تقیه است تقیه نکنند. تقیه براى حفظ اسلام و مذهب بود که اگر تقیه نمىکردند مذهب را باقى نمىگذاشتند. تقیه مربوط به فروع است، مثلًا وضو را این طور یا آن طور بگیر؛ اما وقتى که اصول اسلام، حیثیت اسلام، در خطر است، جاى تقیه و سکوت نیست. اگر یک فقیهى را وادار کنند که برود منبر خلاف حکم خدا را بگوید، آیا مىتواند به عنوان التقیةُ دینى و دین آبائی(1) اطاعت کند؟ اینجا جاى تقیه نیست. اگر بنا باشد به واسطه ورود یک فقیه در دستگاه ظلمه بساط ظلم رواج پیدا کند و اسلام لکهدار گردد، نباید وارد شود، هر چند او را بکشند. و هیچ عذرى از او پذیرفته نیست؛ مگر اینکه معلوم شود ورود او در آن دستگاه روى پایه و اساس عقلایى بوده است؛ مثل على بن یقطین (2) که معلوم است براى چه وارد شده است؛ یا خواجه نصیر، رضوان اللَّه علیه، که معلوم است در ورود او چه فوایدى بود. البته فقهاى اسلام از این حرفها منزهاند؛ وضعشان از صدر اسلام تا کنون روشن است؛ مثل نور پیش ما مىدرخشند و لکهاى ندارند.
ائمه (علیه السلام) نه فقط خود با دستگاههاى ظالم و دولتهاى جائر و دربارهاى فاسد مبارزه کردهاند، بلکه مسلمانان را به جهاد بر ضد آنها دعوت نمودهاند. بیش از پنجاه روایت در وسائل الشیعه و مستدرک و دیگر کتب هست که از سلاطین و دستگاه ظلمه کنارهگیرى کنید؛ به دهان مداح آنها خاک بریزید
حکومتهاى جائر را براندازیم
روابط خود را با مۆسسات دولتى آنها قطع کنیم. با آنها همکارى نکنیم. از هر گونه کارى که کمک به آنها محسوب می شود، خداوند متعال در قرآن اطاعت از طاغوت و قدرتهاى نارواى سیاسى را نهى فرموده است؛ و مردمان را به قیام بر ضد سلاطین تشویق کرده؛ و موسى را به قیام علیه سلاطین واداشته است. روایات بسیارى هست که در آن مبارزه با ظلمه و کسانى که در دین تصرف مىکنند تشویق شده است. ائمه، علیهم السلام، و پیروانشان، یعنى شیعه همیشه با حکومتهاى جائر و قدرتهاى سیاسى باطل مبارزه داشتهاند. این معنى از شرح حال و طرز زندگانى آنان کاملًا پیداست.
بسیارى اوقات گرفتار حکام ظلم و جور بودهاند، و در حال شدت تقیه و خوف به سر مىبردهاند. البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان. و این مطلب در بررسى روایات همیشه مورد نظر است. حکام جور هم همیشه از ائمه (علیه السلام) وحشت داشتند. آنها مىدانستند که اگر به ائمه (علیهم السلام) فرصت بدهند قیام خواهند کرد؛ و زندگى توأم با عشرت و هوسبازى را بر آنها حرام خواهند کرد. اینکه مىبینید هارون حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) را مىگیرد و چندین سال حبس مىکند، یا مأمون (3)حضرت رضا (علیه السلام) را به مرو مىبرد و تحت الحفظ نگه مىدارد و سرانجام مسموم مىکند (4)، نه از این جهت است که سید و اولاد پیغمبرند و اینها با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مخالفند؛ هارون و مأمون هر دو شیعى بودند(6)، بلکه از باب الملک عقیم است(5) و لو اینها مىدانستند که اولاد على (علیه السلام) داعیه خلافت داشته بر تشکیل حکومت اسلامى اصرار دارند، و خلافت و حکومت را وظیفه خود مىدانند.

چنانکهآن روز که به امام (علیه السلام) پیشنهاد شد حدود فدک (7) را تعیین فرماید تا آن را به ایشان برگردانند، طبق روایت حضرت حدود کشور اسلامى را تعیین فرمود(8). یعنى تا این حدود حق ماست و ما باید بر آن حکومت داشته باشیم، و شما غاصبید. حکام جائر مىدیدند که اگر امام موسى بن جعفر (علیه السلام) آزاد باشد، زندگى را بر آنها حرام خواهد کرد؛ و ممکن است زمینهاى فراهم شود که حضرت قیام کند و سلطنت را براندازد. از این جهت مهلت ندادند اگر مهلت داده بودند، بدون تردید حضرت قیام مىکرد. شما در این شک نداشته باشید که اگر فرصتى براى موسى بن جعفر (علیه السلام) پیش مىآمد، قیام مىکرد و اساس دستگاه سلاطین غاصب را واژگون مىساخت.
همچنین، مأمون حضرت رضا (علیه السلام) را با آن همه تزویر و سالوس و گفتن یا ابن عم و یا ابن رسول اللَّه تحت نظر نگه مىدارد! که مبادا روزى قیام کند و اساس سلطنت را درهم بریزد. چون پسر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است و در حق او وصیت شده، و نمىشود او را در مدینه آزاد گذاشت. حکام جائر سلطنت مىخواستند، و همه چیز را فداى این سلطنت و امارت مىکردند؛ نه اینکه دشمنى خصوصى با کسى داشته باشند. چنانکه اگر امام (علیه السلام)، نعوذ باللَّه، دربارى مىشد، کمال عزت و احترام را به او مىگذاشتند، و دستش را هم مىبوسیدند.
مسلمانان هنگامى مىتوانند در امنیت و آسایش به سر برده، ایمان و اخلاق فاضله خود را حفظ کنند که در پناه حکومت عدل و قانون قرار گیرند- حکومتى که اسلام نظام و طرز اداره و قوانینش را طراحى کرده است- اکنون وظیفه ماست که طرح حکومتى اسلام را به اجرا درآوریم و پیاده کنیم
بر حسب روایت وقتى که امام (علیه السلام) بر هارون وارد شد، دستور داد حضرت را تا نزدیک مسند سواره بیاورند؛ و کمال احترام را به ایشان نمود. بعد که موقع تقسیم سهمیه بیت المال شد و نوبت به بنى هاشم(9)رسید، مبلغ بسیار اندکى مقرر داشت! مأمون که حاضر بود، از آن تجلیل و این طرز توزیع درآمد تعجب کرد. هارون به او گفت عقل تو نمىرسد. بنى هاشم را باید همین طور نگه داشت. اینها باید فقیر باشند؛ حبس باشند؛ تبعید باشند؛ رنجور باشند؛ مسموم شوند؛ کشته شوند؛ و گر نه قیام خواهند کرد، و زندگى را بر ما تلخ خواهند ساخت(10).
ائمه (علیه السلام) نه فقط خود با دستگاههاى ظالم و دولتهاى جائر و دربارهاى فاسد مبارزه کردهاند، بلکه مسلمانان را به جهاد بر ضد آنها دعوت نمودهاند. بیش از پنجاه روایت در وسائل الشیعه و مستدرک و دیگر کتب هست که از سلاطین و دستگاه ظلمه کنارهگیرى کنید؛ به دهان مداح آنها خاک بریزید؛ هر کس یک مداد به آنها بدهد یا آب در دواتشان بریزد، چنین و چنان مىشود (14). خلاصه دستور دادهاند که با آنها به هیچ وجه همکارى نشود و قطع رابطه بشود. از طرف دیگر، آن همه روایت که در مدح و فضیلت عالم و فقیه عادل وارد شده، و برترى آنها را بر سایر افراد مردم گوشزد کردهاند. اینها همه طرحى را تشکیل مىدهند که اسلام براى تشکیل حکومت اسلامى ریخته. براى اینکه ملت را از دستگاه ستمکاران منصرف و روگردان سازد و خانه ظلم را ویران کند؛ و درب خانه فقها را به روى مردم بگشاید- فقهایى که عادل و پارسا و مجاهد هستند- و در راه اجراى احکام و برقرارى نظام اجتماعى اسلام مىکوشند.
مسلمانان هنگامى مىتوانند در امنیت و آسایش به سر برده، ایمان و اخلاق فاضله خود را حفظ کنند که در پناه حکومت عدل و قانون قرار گیرند- حکومتى که اسلام نظام و طرز اداره و قوانینش را طراحى کرده است- اکنون وظیفه ماست که طرح حکومتى اسلام را به اجرا درآوریم و پیاده کنیم. امیدوارم که معرفى طرز حکومت و اصول سیاسى و اجتماعى اسلام به گروههاى عظیم بشر موجى در افکار به وجود آورد، و قدرتى که از نهضت مردم پدید مىآید عامل استقرار نظام اسلام شود.
پی نوشت :
1- تقیه مسلک من و مسلک پدران من است. مستدرک الواسائل، ج 12، ص 258، کتاب الامر بالمعروف، ابواب الامر و النهى...، باب 24، حدیث 4.
2- على بن یقطین (124 - 182 هجرى قمرى) پدرش در دوران حکومت بنىامیه داعى حکومت آل عباس بود، از این رو پس از روى کار آمدن بنى عباس، على بن یقطین نزد آنان منزلتى تام یافت تا آنجا که هارون الرشید او را به وزارت خود بر گزید. وى در عین حال با امام کاظم (علیه السلام) نیز مرتبط بود و آن حضرت را واجب الاطاعه مىدانست و در اجراى فرمانش مىکوشید. امام (علیه السلام) درباره او فرمود: اى على خداوند در کنار دستیاران ستم پیشگان یاورانى دارد که آنها را وسیله حمایت دوستان خود قرار مىدهد، و تو اى على آن هستى. .
3- عبدالله مأمون (170 - 218 هجرى قمرى) فرزند هارون الرشید و هفتمین خلیفه عباسى.
4- الارشاد، ص 290 - 295؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 146 و 149؛ مروج الذهب، ج 3، ص 440 - 441.
5- اشاره امام به اقرار آنها به حقانیت ائمه (علیه السلام) است. چنانکه مأمون خلیفه عباسى خود را شیعه مىشمرد و تشیع خود را از پدرش هارون مىدانست. وى گفته است که چون از پدرش، هارون، درباره امام کاظم پرسید، هارون به او گفت: من پیشواى ظاهرى مردمم و با زور و غلبه بر ایشان تسلط یافتم و موسى بن جعفر امام بر حق است. بخدا سوگند پسرم اگر تو هم در امر حکومت با من بستیزى، چشمهایت را از کاسه بیرون خواهم آورد؛ بدان که قدرت بى زاد ولد است. بحارالانوار، ج 48، ص 129 - 133.
6- مقصود هارون از اینکه گفت: قدرت بى زاد ولد است آن بود که چون مخامصه بر سر قدرت و حکومت درگیرد، خویشاوندیها فراموش مىگردد و هیچ پدرى آن را حتى بر فرزند خود نیز روانخواهد داشت و از او سلب خواهد کرد چنانکه گویى اصلا عقیم بوده و فرزندى نداشته است. مقصود امام از الملک عقیم اشاره به همین معناست.
7- فدک قریه آبادى بوده است واقع در یک منزلى خیبر که پس از جنگ خیبر ساکنان آن با پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان صلح بستند و فدک از آن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردید، و پیامبر به دستور خداوند آن را به دخترش فاطمه (س) بخشید. سیره ابن هشام، ج 3 و 4 ص؛ تاریخ طبرى، ج 3، ص 20؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید ج 4، ص 823 - 874؛ الفدک فى التاریخ، شهید سید محمد باقر صدر.
8- درباره مهدى، خلیفه عباسى، نوشتهاند که وى تصمیم گرفت حقوق و اموال به ناحق رفته را به صاحبانش باز گرداند. این خبر به امام موسى بن جعفر علیه السلام رسید، امام به او فرمود: چرا حق ما را باز نمىگردانى. مهدى گفت: حق شما چیست؟ فرمود: فدک حق ماست و سپس وسعت آن را کوه احد، عریش مصر، دومه الجندل و سیف البحر، تعیین فرمود. چون مهدى متعبجانه پرسید آیا تمام اینهاست. امام فرمود: آرى، همه اینهاست. بحارالانوار، ج 48، ص 7 - 156، تاریخ امام موسى بن جعفر (علیه السلام) باب 40، حدیث 29 ابن شهر آشوب. از کتاب اخبار الخلفاء این برخورد را با هارون نقل مىکند و حدود آن را سرزمینهاى عدن سمرقند، آفریقا سیف البحر (نزدیک ارمنستان) مىشمرد. مناقب آل أبى طالب ج 4، ص 346.
9 - بنى هاشم نام طایفهاى بزرگ و اصیل از قریش، فرزندان عمر و بن عبد مناف ملقب به هاشم که پدر عبدالمطلب جد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود.
10- عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 1، ص 88 - 91 بحارالانوار، ج 48، ص 129، باب مناظراته (علیه السلام) مع خلفاء الجور.
11 - تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه، که اختصارا وسائل نامیده مىشود. تألیف علامه محدث حر عاملى است. این کتاب جامعترین تصینف در احادیث احکام و داراى بهترین ترتیب و تبویب در این زمینه است. احادیث این کتاب بر طبق دیگر کتاب فقهى ترتیب یافته و در آخر فوائدى از علم رجال به آن ضمیمه گشته است.
12 - وسائل الشیعه، ج 12، ص 127 - 139. کتاب التجاره، در ابواب ما یکتسب به بابهاى 42، 45. مستدرک الواسائل، ج 13، ابواب ما یکتسب به بابهاى 35 - 38.
13 - عن الصادق جعفر بن محمد عن ابیه عن آبائه عن رسول الله فى حدیث المناهى انه نهى عن المدح و قال: احثوا وجوه المداحین التراب. وسائل الشیعه: ج 12، ص 132، کتاب التجاره، ابواب ما یکتسب به باب 42، حدیث 1. و نیز من لا یحضزه الفقیه، ج 4، ص 5، باب ذکر جمل من مناهى النبى حدیث 1.
14- در عقاب الاعمال از امام صادق نقل کرده که از جدش رسول خدا روایت فرمود: اذا کان یوم القیامه نادى مناد: این أعون الظلمه و من لاق لهم دواه و ربط کیسا اومد لهم مده قلم، فاحشروهم معهم. (کجایند یاران ستمگران! و آنانکه در دواتشان، لیقه نهادند و یا کیسهزر براى ایشان بستند یا براى آنان قلمى به دوات آغشتند، پس اینک با همان یاران ستمگران محشورشان کیند.) وسائل الشیعه، ج 12، ص 130، کتاب التجاره، ابواب مایکتسب به باب 42.
منبع :
امام خمینی ، ولایت فقیه ، ص 135 – 141