|مؤسسه تخصصی آل یاسین|

emailآخرین رویدادها:  
  • آثـار ماندگـار 6
  • آثـار ماندگـار 5
  • رونمایی از کتاب شهیده ولایت
  • آثـار ماندگــار 4
  • آثـار ماندگــار 3
  • آثـار ماندگــار 2
  • اســوه تاریخ
  • آثـار ماندگـــار 1
adsپیوندها
امام خمینی
امام خامنه ای
archiveبایگانی
random-hadisحدیث تصادفی
سخنی از بهشت
adsاعلانـات

ضرورت وجود امام

بازدید : ۵۲۵ بار
دسته بندی : اعتقادات ,

برای بحث پیرامونامامت از دیدگاه شیعه ابتدا باید به ضرورت عقلی وجود امام بپردازیم آن گاه امامترا از دیدگاه قرآن کریم و روایات اثبات کنیم.
در بحثهایپیغمبرشناسی گذشت که طبق قانون ثابت و ضروری هدایت عمومی, هرنوع از انواع آفرینشاز راه تکوین و آفرینش به سوی کمال و سعادت نوعی خود هدایت و رهبری می‌شود. نوعانسان نیز که یکی از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومی مستثنی نیست و ازراه غریزه‌ی واقع بینی و تفکر اجتماعی در زندگی خود به روش خاصی باید هدایت شود که سعادت دنیا و آخرتش را تأمین کند و به عبارت دیگر باید یک سلسله اعتقادات و وظایفعملی را درک کرده, روش زندگی خود را به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانی خودرا به دست آورد و گفته شد که راه درک برنامه‌ی زندگی که به نام دین نامیده می‌شود,راه عقل نیست بلکه راه دیگری است به نام «وحی و نبوت» که در برخی از پاکان جهانبشریت به نام «انبیاء» یافت می‌شود.
پیغمبران وظایفانسانی مردم را به وسیله‌ی «وحی» از جانب خدا دریافت داشته به مردم می‌رسانند تادر اثر به کار بستن آنها, تأمین سعادت کنند. روشن است که این دلیل چنان که لزومضرورت چنین درکی را در میان افراد بشر به ثبوت می‌رساند, همچنین لزوم ضرورت پیدایشافرادی را که پیکره‌ی دست‌نخورده‌ی این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردمبرسانند, به ثبوت می‌رساند.
چنان که از راهعنایت خدایی لازم است اشخاصی پیدا شوند که وظایف انسانی را از راه وحی درک کرده بهمردم تعلیم کنند, همچنان لازم است که این وظایف انسانی آسمانی برای همیشه در جهانانسانی محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعلیم شود یعنی پیوسته اشخاصیوجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد.
کسی که متصدی حفظ ونگهداری دین آسمانی است و از جانب خدا به این سِمت اختصاص یافته, «امام» نامیده می‌شود.چنان که کسی که حامل روح «وحی و نبوت» و متصدی اخذ و دریافت احکام وشرایع آسمانیاز جانب خدا می‌باشد «نبی» نام دارد و ممکن است نبوت و امامت در یک‌جا جمع شوند وممکن است از هم جدا باشند و چنان که دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات می‌کرد,عصمت ائمه و پیشوایان را نیز اثبات می‌کند زیرا باید خدا برای همیشه دین واقعی دست‌نخوردهو قابل تبلیغی در میان بشر داشته باشد و این معنی بدون عصمت و مصونیت خدایی صورتنبندد.
از سوی دیگر انسانبانهاد خدادادی خود بدون هیچ‌گونه تردید درک می‌کند که هرگز جامعه‌ی متشکلی مانند یککشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتی یک خانه که از چند تن انسان تشکیل یابد, بدونسرپرست و زمامداری که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده‌ی او بر اراده‌های دیگرحکومت کند و هریک از اجزء جامعه را به وظیفه‌ی اجتماعی خود وادارد, نمی‌تواند بهبقای خود ادامه دهد و در کمترین وقتی اجزاء آن جامعه متلاشی شده وضع عمومیش به هرجو مرج گرفتار خواهد شد.
به همین دلیل کسیکه زمامدار و فرمانروای جامعه‌ای است (اعم از جامعه‌ی بزرگ یا کوچک) و به سمت خود وبقاء جامعه عنایت دارد, اگر بخواهد به طور موقت یا غیر موقت از سرکار خود غیبتکند, البته جانشینی به جای خود می‌گذارد و هرگز حاضر نمی‌شود که قلمرو فرمانرواییو زمامداری خود را سر خود رها کرده و به بقاء یا زوال آن اهمیت ندهد.
رییس خانواده‌ای کهبرای سفر چند روزه یا چند ماهه می‌خواهد خانه و اهل خانه را وداع کند, یکی از آنانرا (یا کسی دیگر را) برای خود جانشین معرفی کرده امورات منزل را به وی می‌سپارد. رییسمؤسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانی که کارمند یا شاگردان چندی زیر دست دارد, حتیبرای چند ساعت غیبت, یکی از آنان را به جای خود نشانیده دیگران را به وی ارجاع می‌کندو به همین ترتیب.
اسلام دینی است کهبه نص کتاب و سنت براساس فطرت استوار است و آیینی است اجتماعی که هر آشنا و بیگانهاین نشانی را از سیمای آن مشاهده می‌کند و عنایتی که خدا و پیغمبر به اجتماعی بودناین دین مبذول داشته‌اند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست.
پیامبر اکرم (ص) نیزمسئله‌ی عقد اجتماع را در هرجایی که اسلام در آن نفوذ پیدا می‌کرد،‌ ترک نمی‌کرد وهر شهر یا دهکده‌ای که به دست مسلمانان می‌افتاد, در کمترین زمان والی و عاملی در آنجامنصوب کرده و زمام اداره‌ی امور مسلمانان را به دست وی می‌سپرد. حتی در لشگرهاییکه به جهاد اعزام می‌فرمود, در برخی موارد به خاطر اهمیت آن, بیش از یک رییس وفرمانده به ترتیب نصب می‌فرمود. حتی در جنگ موته چهار نفر رییس تعیین فرمود که اگراولی کشته شد, دومی را و اگر دومی کشته شد, سومی را و همچنین... به ریاست وفرماندهی بشناسند.
همچنین به مسئله‌یجانشینی عنایت کامل داشت و هرگز در موارد لازم, ازنصب جانشین فرو گذاری نمی‌کرد وهر وقت از مدینه غیبت می‌فرمود والی به جای خود معین می‌کرد. حتی در موقعی که ازمکه به مدینه هجرت می‌کرد و هنوز خبری نبود, برای اداره‌ی چند روزه‌ی امور شخصیخود در مکه و پس دادن امانتهایی که از مردم پیشش بود, علی (ع) را جانشین خود قرارداد و همچنین پس از رحلت نسبت به دیون و کارهای شخصی‌اش علی را جانشین کرد.
شیعه می‌گوید به همیندلیل هرگز قابل تصور نیست پیغمبر اکرم (ص) رحلت فرماید و کسی را جانشین خود قرارندهد و سرپرستی برای اداره‌ی امور مسلمانان و گردانیدن چرخ جامعه‌ی اسلامی, نشانندهد.
این که پیدایشجامعه‌ای بستگی دارد به یک سلسله مقررات و رسوم مشترکی که اکثریت اجزاء جامعه آنهارا عملا بپذیرند و بقاء و پایداری آن بستگی کامل دارد به یک حکومت عادلی که اجراءکامل آنها را به عهده گیرد؛ مسئله‌ای نیست که فطرت انسانی در ارزش و اهمیت ان شکداشته باشد. یا برای عاقلی پوشیده بماند یا فراموشش کند. در حالی که نه در وسعت ودقت شریعت اسلامی می‌توان شک کرد و نه در اهمیت و ارزشی که پیغمبر اکرم (ص) برایآن قایل بود و در راه آن فداکاری و از خودگذشتگی می‌نمود, می‌توان تردید کرد و نهدر نبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبیر پیغمبر اکرم (ص) (گذشته از تأییدوحی و نبوت) می‌توان مناقشه کرد.
پیغمبر اکرم (ص) بهموجب اخبار متواتری که عامه و خاصه در جوامع حدیث (در باب فتن و غیر آن) نقل کرده‌اند,از فتن و گرفتاریهایی که پس از رحلتش دامنگیر جامعه‌‌ی اسلامی‌ شد و فسادهایی کهدر پیکره‌ی اسلام رخنه کرد, مانند: حکومت آل مروان و غیر ایشان که آیین پاک را فدایناپاکی‌ها و بی‌بندوباری‌های خود ساختند, تفصیلا خبر داده است. چگونه ممکن است کهاز جزییات حوادث و گرفتاری‌های سالها و هزاران سال پس از خود غفلت نکند و سخن گویدولی از مهمترین وضعی که باید در اولین لحظات پس از مرگش به وجود آید غفلت کند یااهمال ورزد و امری به این سادگی (از یک طرف) و به این اهمیت (از طرف دیگر) را بهناچیز گیرد و با این که در طبیعی‌ترین و عادی‌ترین کارها مانند خوردن و نوشیدن وخوابیدن مداخله کرده و صدها دستور درباره‌ی آنها صادر فرموده است, از چنین مسئله‌یبا ارزشی به کلی سکوت ورزیده و کسی را به جای خود تعیین نفرماید[1]؟!
 اگر به فرض محال تعیین زمامدار جامعه‌ی اسلامیدر شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود, لازم بود پیغمبر اکرم (ص) بیاناتشافی در این خصوص گفته باشد و دستورات کافی باید بدهد تا مردم در مسئله‌ای کهاساسا بقاء و رشد جامعه‌ی اسلامی و حیات شعائر دین به آن متوقف و استوار است, بیدارو هشیار باشند. حال آن که از چنین بیان نبوی و دستور دینی, خبری نیست و اگر بودکسانی که پس از پیغمبراکرم (ص) زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمی‌کردند, درصورتی که خلیفه‌ی اول خلافت را به خلیفه‌ی دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه‌یچهارم به فرزندش وصیت کرد و خلیفه‌ی سوم را با یک شورای شش نفری که خودش اعضاء و آیین‌نامه‌یآن را تعیین و تنظیم کرده بود, روی کار آورد و معاویه, امام حسن (ع) را به زور بهصلح وادار کرد و خلافت را به این طریق برد و پس از آن خلافت به سلطنت موروثی تبدیلشد و تدریجا شعائر دینی, از جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و اقامه‌ی حدود و غیرآنها یکی پس از دیگری از جامعه هجرت کرد ومساعی شارع اسلام  نقش برآب گردید[2].
نویسندگان اهل سنتمساله تنصیصی بودن خلافت را رد کرده، ولی الگوی روشنی را از خلافت اسلامی ارائهنکرده‏اند.
پیامبر در آخرینلحظات حیات خود دو کار ممکن بود انجام دهد, یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیینکند و یا لااقل شیوه‌ی حکومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبرهیچ‏کدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبری که در موضوعات بی‏شماری سخن گفته،محال است در یک چنین قضیه‌ی مهمی شیوه‌ی حکومت را بیان نکند و شگفت این است که درمجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتی که بیانگر شیوه‌ی حکومت‏باشد، وارد نشدهاست.  
از سوی دیگر مصالحامت و شرایط زمان پیامبر  ایجاب می‏کرد کهپیامبر مساله‌ی جانشینی را نادیده نگیرد و آن را بر عهده‌ی امت ‏نگذارد, سخن در این‏جادرباره‌ی خلافت ‏شخص معینی نیست، بلکه به صورت کلی موضوع مورد بررسی قرار می‏گیرد.
روزی که پیامبرگرامی اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامی را سه دشمن بزرگ از سه طرفاحاطه کرده بود که پیوسته در فکر براندازی حکومت اسلامی بودند. این سه دشمن عبارتبودند از: امپراطوری روم شرقی(شامات و فلسطین), امپراطوری ایران, ستونپنجم(منافقان داخلی).
در عظمت ‏خطر دشمن نخستکافی است که پیامبر گرامی اسلام(ص) در سال هشتم، نیروی عظیمی را برای مقابله بالشگر روم اعزام کرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یکی پس از دیگری جام شهادتنوشیده و لشگر اسلام در حالی که ظاهرا با شکست مواجه شده بود به مدینه بازگشت، برایجبران این شکست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینی قریب به سی هزار نفر با تجهیزاتخاصی تا سرزمین «تبوک‏» رفت و اثری از دشمن مشاهده نکرد ولی راه را برای ادامهدفاع از کیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهای درگذشت ‏خود، ارتشی را بهفرماندهی «اسامة بن زید» آماده ساخت و اصرار می‏ورزید که هر چه زودتر مدینه را ترکگویند و در مرز روم متمرکز شوند.
در اهمیت ضلع دوم اینمثلث کافی است که «خسروپرویز» امپراطور ایران وقتی نامه‌ی پیامبر(ص) را دریافت کردو از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه‌ی پیامبر را پاره کردو به فرماندار یمن نوشت: مدعی نبوت را دست‏بسته به سوی من روانه کن.
خطر ستون پنجم برکسی پوشیده نیست، آیات فراوانی که در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه‌ی خطرآنهاست. آنان پیوسته مترصد بودند که پیامبر را ترور کنند و یا پس از درگذشت او باترفندی زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنه‏گری آنان چنین می‏فرماید:
(لقد ابتغوا الفتنةمن قبل و قلبوا لک الامور حتی جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون)[3].
«آنها پیش از این نیز،در پی فتنه‏انگیزی بوده‏اند و کارهائی را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریخته‏اندتا این که حق فرا رسید، و فرمان خدا آشکار گشت(و پیروز شدید) درحالی که آنها کراهتداشته‏اند».
آیا با وجود چنیندشمنانی نیرومند که به صورت یک مثلث، در صدد ضربه زدن بر حکومت جوان اسلامبوده‏اند، صحیح بود که پیامبر گرامی چشم از جهان بپوشد و برای آینده امت نیندیشد وشخصی را به عنوان رهبر معین نکند؟
انسانی که چندفرزند خردسال داشته باشد، به هنگام احساس مرگ درباره‌ی آینده‌ی فرزندان خود می‏اندیشدو با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین می‏نماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه ووحدت مسلمین از نظر ارزش، کمتر از چند فرزند صغیر است؟
از سوی دیگر زندگانیمسلمانان در مکه و مدینه زندگی عشایری بود و هر عشیره برای خود رئیس و پیشوائیداشت. در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیره‏ای به جان دیگری افتاده وخون همدیگر را می‏ریختند آنان به همان روح عشیره‏گری به اسلام پیوستند و در مواردیکه قبیله‌ی انصار یا مهاجر درگیر می‏شدند، اگر تدبیر حکیمانه‌ی رسول خدا(ص) نبود،خون زیادی ریخته می‏شد[4].حتی در داستان «افک‏» نزدیک بود دو قبیله‌ی «اوس و خزرج‏» به جان هم بیفتندو حمام خون راه بیندازند.[5] دراین شرایط آیا مصلحت ایجاب نمی‏کرد که پیامبر گرامی اسلام(ص) قاطعانه وارد کار می‏شدو فرمانروای مسلمانان را معین می‏کرد؟! زیرا واگذاری آن به مسلمانان با داشتن تیره‏هایمختلف و شیوخ گوناگون، نتیجه‏ای جز ایجاد دودستگی و کشمکش نداشت و شاهد روشن آن;جریان سقیفه است که در آنجا مهاجر و انصار یکدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خوردانجام گرفت. عمر در داستان سقیفه می‏گوید: ما سعد بن عباده را لگدمال کردیم، مردیگفت: سعد کشته شد؟ گفت: خدا سعد را بکشد[6].
بررسی یک چنین زندگیخصمانه‌ی عشایری رهبر مسلمانان را بر آن می‏داشت که کار را به دست‏ شیوخ قبایل وسران عشایر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزی نتیجه‌ی دیگری نخواهدداشت.
شکی نیست در میان یارانپیامبر، انسان‏های والا و وارسته‏ای بودند که دعای آنان مایه‌ی نزول رحمت و خشمآنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره‌ی این گروه اندک نیست، سخن در مجموع یاراناوست آیا واقعا از نظر آگاهی و اعتقاد قلبی و استقامت در دین، به آن پایه رسیدهبوده‏اند که پیامبر رهبری را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این که این گروه پس ازدرگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از یک رهبر قاطع و آگاه بی‏نیاز نبود که اینجمع را به سوی کمال رهبری کند و از کارشکنی‏ها جلوگیری نماید.
بررسی صفحات تاریخنشان می‏دهد که در مراحل حساس، عقیده‏ها متزلزل و افکار گوناگونی به آنان رخ می‏دادو اندیشه‌ی بازگشت ‏به عصر جاهلی در اذهان، خودنمائی می‏کرد، آیا صحیح است که پیامبرناموس الهی(دین) را به چنین افرادی بسپارد؟ بی‏آنکه برای آن متولی مشخصی معینکند؟!
ما برخی از آیات راکه حاکی از اندیشه‌ی عقب‏گرد برخی از صحابه به عصر جاهلی است منعکس می‏کنیم، قرآندرباره‌ی جنگ احد که از نبردهای سخت و جانکاه مسلمانان بود، چنین می‏فرماید: (و مامحمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلبعلی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین[7]).
«محمد فقط فرستاده‌یخداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بوده‏اند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود،شما به عقب برمی‏گردید؟ (اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت ‏بازگشت می‏نمائید) وهرکس به عقب بازگردد هرگز به خدا ضرری نمی‏زند و خداوند به زودی شاکران (استقامتکنندگان) را پاداش خواهد داد»
و نیز در آیه دیگرمی‏فرماید:
(...و طائفة قد أهمتهمأنفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شئ قل انالامر کله لله یخفون فی أنفسهم ما لایبدون لک یقولون لو کان لنا من الامر شئماقتلنا هاهنا...)[8].
«گروه دیگری در فکرجان خویش بوده‏اند، آنها گمانهای نادرستی همچون گمانهای دوران جاهلیت درباره خداداشتند و می‏گفتند آیا چیزی از پیروزی نصیب ما می‏شود، بگو همه‌ی کارها (پیروزی‏ها)به دست‏خداست، آنها در دل خود چیزی پنهان می‏دارند که برای تو آشکار نمی‏سازند، می‏گوینداگر ما سهمی از پیروزی داشتیم، در اینجا کشته نمی‏شدیم‏».
ممکن است تصور شوداین نوع ضعفها و نارسائی‏ها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخداد ولی مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایداری به حد کمال رسیدهو شایسته آن بوده‏اند که پیامبر زمام کار را به دست آنان بسپارد، ولی این اندیشهرا تاریخ به شدت رد می‏کند به گواه این که در جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخداد، مسلمانان صحنه نبرد را ترک گفته و همگی جز عده معدودی رسول گرامی را تنهاگذاردند، درحالی که پیامبر به آنان چنین خطاب می‏کرد: «این؟ ایها الناس؟ هلموا الیانا رسول الله‏». «به کجا؟ ای مردم, به سوی من که رسول ‌خدایم بشتابید»
و لذا قرآن درباره‌ینبرد حنین می‏فرماید: (لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکمکثرتکم فلم تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین)[9].
«خداوند شما را درجاهای زیادی یاری کرد و در روز «حنین‏» نیز یاری نمود در آن هنگام که فزونی جمعیتتانشما را مغرور ساخت ولی این فزونی جمعیت ‏به درد شمانخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت ‏به دشمن کردهو فرار کردید».
جمله (ثم ولیتممدبرین) بازگو کننده‌ی پایه‌ی ایمان و پایبندی آنان به اسلام عزیز و رهبر اوست، آیاصحیح است پیامبر آگاه از روحیه اکثریت آنان، در تحکیم آئین خود از طریق تعیینرهبر، کاری صورت ندهد؟ ارتداد گروهی از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه‌ی بارز ضعفایمان آنان بود، محاسبه‌ی این نوع حادثه‏ها که طبعا برای پیامبر روشن بود، ایجاب می‏کردکه پیامبر قاطعانه وصی خود را معین کند تا بر مشکلات پیروز آید، واگذاری امر رهبریبه چنین گروهی که در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون بهمصلحت نبود.
از این جهت می‏بینیم«شیخ‏الرئیس‏»، در کتاب «شفا» مساله‌ی خلافت را مطرح می‏کند و یادآور می‏شود کهتنصیص بر وصی از صواب بیشتری برخودار است زیرا چنین کاری از ایجاد اختلاف و جدالجلوگیری می‏کند، برخلاف عکس آن که موجب دودستگی و اختلاف در زندگی می‏باشد[10].
به این ترتیب شیعهاز راه بحث و کنجکاوی در درک فطری بشر و روش همیشگی انسانهای عاقل و تعمق در نظراساسی آیین اسلام که احیاء فطرت می‌باشد و روش اجتماعی پیغمبراکرم(ص) و مطالعه‌یحوادث تأسف‌باری که پس از رحلت به وقوع پیوست وگرفتاریهایی که دامنگیر اسلام ومسلمانان گشت و با تجزیه و تحلیل در کوتاهی و سهل‌انگاری حکومت‌های اسلامی     در قرون اولیه‌ی هجرت, به این نتیجه می‌رسد کهاز ناحیه‌ی پیغمبر اکرم (ص) نص کافی در خصوص تعیین امام و جانشین رسیده است. آیاتو اخبار متواتر قطعی مانند آیه‌ی ولایت و حدیث غدیر, حدیث سفینه, حدیث ثقلین, حدیثحق, حدیث منزلت, حدیث دعوت عشیره‌ی اقربین و غیر آنها به این معنی دلالت داشته ودارند ولی به خاطر انگیزه‌های خاصی این نصوص تأویل شده و روی آنها سرپوش گذاشتهشده است.



[1]. علامه طباطبایی/شیعه در اسلام/ص233-234
[2] . درباره‌ی مطالب مربوط به امامت وجانشینی پیغمبر اکرم(ص) و حکومت اسلامی به مدارک زیر مراجعه شود:
«تاریخ یعقوبی» ج 2 ص26تا 61؛ سیره‌ی ابن هشام ج2 ص223-271. تاریخ ابی‌‌الفداء ج1ص126 ؛ غایه‌المرام ص664 از مسند احمد و غیر آن.
[3] . ) توبه: 48.
[4] . صحیح بخاری، ج‏5، ص‏119، باب غزوه بنی‏المصطلق
[5] . مدرک قبل
[6] . ) ابن ابی‌الحدید/شرح نهج‏البلاغه، ج‏6، ص17.
[7] . آل عمران: 144
[8] . آل عمران: 154
[9] . توبه: 25
[10] . «والاستخلاف بالنص اصوب فان ذلک یؤدیالی التشعب و التشاغب و الاختلاف» الالهیات شفا، فصل‏5، ص 564،

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • تاریخ نشر: يكشنبه / ۲۰ اسفند ۱۳۹۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

پشتیبانی