
اگر کسی چهل شبانهروز، لحظه به لحظه، خودش را مراقبت و مواظبت کرد و از همه بدیها، پلیدیها و زشتیها دور شد؛ «یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ»، حکمت از قلب به لسانش جاری میشود.
آغوشش را باز می کرد، برای قطره های لطیف باران؛ زمین را می گویم، همان که آدم های بسیاری بر روی خود دیده بود.
- زمین! ای هدیه ی عزیز خدا! برایمان تعریف کن از آنچه دیده ای!
باران می بارید و زمین عزیز یاد خاطراتی می افتاد که نشان از غصه های او از مردم بی وفا داشت؛ آهی کشید و گفت:
- من خودم دیدم روزهایی را که منتظران پیامبرِ مهربانی ها برای آمدنش لحظه شماری می کردند؛ روزهایی که به دشمنانشان وعید آمدن او را می دادند و می گفتند:
"خیلی زود می آید آن روزی که ما از دست شما نامردان، راحت می شویم. منجی ما، عادل است، حق ما را از شما می- گیرد."
دنیای ما دنیای اسرار آمیزی است ما با همه ادعای علم و تمدنمان در دنیایی از ناآگاهی ها زندگی می کنیم، چیزهایی که نمی دانیم از چیزهایی که می دانیم و علم به آن ها رسیده است خیلی مهمتر هستند.
مثلا ما اصلا نمی دانیم تا کی زنده هستیم، امروز که پایمان را از منزلمان بیرون می گذاریم دوباره بر می گردیم یا نه؟ نمی دانیم این سلامتی که کمترین توجهی به آن نداریم تا کی پایدار است، فرزندانمان، پدر و مادرهایمان، همسرمان، چشمانمان، قدرت شنوایمان، و همه آنچه که داریم را تا کی خواهیم داشت؟
امنیتمان را جانمان را.... خلاصه در این گردش عجیب چرخ گردون هر آن، ما در معرض اتفاقاتی هستیم که هیچ آگاهی از آن ها نداریم.
در یکی از همین صبح های بهاری فرزند نازنین یکی از هم محله ای های ما برای قدم زدن از منزل خارج شد و بعد از هفت سال هنوز به خانه بر نگشته است، هرگز هیچ اثری از او به دست نیامد خانواده اش در عین دلتنگی و ناباوری روزها و شب ها چشم به در دارند که عزیزشان کی بر می گردد؟ هر روز از خود می پرسند آیا او زنده است؟ او خواهد آمد؟ چه کسی می داند؟